جدول جو
جدول جو

معنی خلع کردن - جستجوی لغت در جدول جو

خلع کردن
(بِ دَ / دُ اَ کَ دَ)
بر کنار کردن. معزول کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : و آن پادشاه را نیز کس نشانده بودند، خلع کردند. (فارسنامۀ ابن البلخی) ، برکندن. قلع کردن، بیرون کشیدن، بازکردن جامه را از تن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خلع کردن
برکنار کردن
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
خلع کردن
برکنار کردن، معزول کردن، منفصل کردن، عزل کردن
متضاد: گماشتن، برگماشتن، منصوب کردن، کندن، برکندن، بیرون آوردن (لباس و)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خلع کردن
إنزالٌ
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
دیکشنری فارسی به عربی
خلع کردن
Divest
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
خلع کردن
dépouiller
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
خلع کردن
ถอดออก
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
خلع کردن
лишать
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
دیکشنری فارسی به روسی
خلع کردن
entkleiden
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
خلع کردن
позбавити
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
خلع کردن
pozbawiać
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
خلع کردن
剥夺
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
دیکشنری فارسی به چینی
خلع کردن
despojar
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
خلع کردن
spogliare
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
خلع کردن
despojar
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
خلع کردن
ontdoen
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
خلع کردن
mencabut
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
خلع کردن
الگ کرنا
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
دیکشنری فارسی به اردو
خلع کردن
কেড়ে নেওয়া
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
خلع کردن
kuondoa
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
خلع کردن
elinden almak
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
خلع کردن
剥奪する
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
خلع کردن
לשלול
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
دیکشنری فارسی به عبری
خلع کردن
हटाना
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
دیکشنری فارسی به هندی
خلع کردن
벗기다
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ سَ کَ دَ)
مخلوط کردن. درهم کردن. آمیختن، شوریدن. آشفتن. (ناظم الاطباء). تسویط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ صَ رَ شُ دَ)
خالی کردن. رها کردن:
او مر او رادر آن یله کرده ست
مهر او را ز دل خله کرده ست.
عنصری.
مرد دین باش و مال را یله کن
چیز دنیا بجملگی خله کن.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(بِ شَ شُ دَ)
تخلف کردن. شکستن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ناجویده فروبردن. بلعیدن. (فرهنگ فارسی معین). فروخوردن. اوباریدن. ابتلاع. بلع. رجوع به بلع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خله کردن
تصویر خله کردن
خالی کردن، رها کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلط کردن
تصویر خلط کردن
در هم کردن، آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلق کردن
تصویر خلق کردن
تاشیدن تاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلع کردن
تصویر بلع کردن
اوباردن بنگشتن ناجویده فرو بردن بلعیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلع کردن
تصویر مخلع کردن
تنپوش دادن خلعت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلق کردن
تصویر خلق کردن
آفرینش
فرهنگ واژه فارسی سره