بر کنار کردن. معزول کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : و آن پادشاه را نیز کس نشانده بودند، خلع کردند. (فارسنامۀ ابن البلخی) ، برکندن. قلع کردن، بیرون کشیدن، بازکردن جامه را از تن. (یادداشت بخط مؤلف)
بر کنار کردن. معزول کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : و آن پادشاه را نیز کس نشانده بودند، خلع کردند. (فارسنامۀ ابن البلخی) ، برکندن. قلع کردن، بیرون کشیدن، بازکردن جامه را از تن. (یادداشت بخط مؤلف)